ساریناسارینا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

سارینا اسمان کوچک خانه ام

لیله الرغائب

سبلام دخترم ببخشید یه مدتی نتونستم بیام برات مطلب بذارم راستش چند روزی رفتیم ملایر پیش مامان جون و آقا جون و خاله ها و دائی ها بعدش هم مریض شدی فقط امروز اومدم بگم امشب لیله الرغائب یعنی شب آرزوها ، یعنی هرچی از خدا بخواهی خدا بهت می ده من از خدا اول برای فرج امام زمان (عج) و بعد سلامتی تو و پدر و مادرم و خاله ها و دائی ها و پدرت و بعد از خدا می خواهم که همه آرزوهای قشنگت را همیشه همیشه برآورده کنه خیلی خیلی دوستت دارم               حالم کمی بهتر بشه میام و خاطرات ملایر را برات می ذارم   ...
19 خرداد 1390

شیطون طلا

دخملی 10/3/90 شب من و بابات مشغول دیدن فیلم بودیم که یکدفعه صدای داد و بیدادت بلند شد دنبالت گشتیم دیدیم که رفتی پشت مبل و گیر کردی داری داد و بیداد می کنی   دوستت دارم عزیزم الهی مامان فدات بشم ...
12 خرداد 1390

زیر میز

دخملی شیطون و بلا دیشب رفته بود زیر میزو می خواستی پاشی و مرتب سرت می خورد به میز ولی بالاخره موفق شدی از اول میز تا اخرش رو بری  فرشته کوچولو شیطون بلا   تازه نمی ذاشتی بابات کارش رو بکنه جزواتش رو خط می کشیدی   ...
8 خرداد 1390

روز مادر

سلام گلم دخترک نازم دیروز روز مادر بو.د و مهدکودک یک اشک درست کرده بودند و روش نوشته بودند مادر عزیزم روزت مبارک توهم اون را ندادی به من دختر گلم مثل فرشته ها شده بودی دیروز     ...
4 خرداد 1390

اولین باری که خودت پاشدی

دختری دیشب برای اولین بار دستت رو گرفتی به مبل و به زور خودت رو کشیدی بالا تازه یاد گرفتی پشت سرهم می گی بابابابابابابا و یا ماماماماماما الهی مامان فدات ...
3 خرداد 1390

بیماری

دخترکم دیشب تا ساعت 2 نیمه شب نخوابیدی همه اش بیقرار بودی حالت اصلا خوب نبود تهوع داشتی بردیمت بیمارستان فوق تخصصی دکتر بهرامی بخش اورژانس برات یه آمپول نوشت کلی گریه کردی دوبار مجبور شدیم با بابات بریم خونه و لباس هات و با لباس های خودم رو عوض کنیم امروز مهدکودکی دلم کلی برات شور میزنه سپردمت به خدا  همونی که یامن اسمه دوا وذکره شفاء   دوستت دارم عزیزم ...
1 خرداد 1390
1